همنوا با سرود کوکوها 

همنفس با شمیم شب بوها 

خلوتی دور از هیاهوها 

فارغ از صحبت و صدای همه 

داد دستم بهانه بنویسم 

دو سه بیت از زمانه بنویسم 

آمدم شاعرانه بنویسم 

از زبان همه به جای همه 

گاهی از این مسیر جاده بپرس 

از قدمهای بی اراده بپرس 

یک شب از حال این پیاده بپرس 

تکسوار من، آشنای همه 

سر سپرد عقل بر جنون فراق 

وصل حاصل نشد بدون فراق 

لاجرم تشنه شد به خون فراق 

دل شیدا و مبتلای همه 

سینه ای بی شکیب میخواهم 

سوز أمّن یجیب میخواهم 

دردمندم طبیب میخواهم 

ای به دردم دوا، دوای همه ...

پیش این بی مجالها برگرد 

تیز پا چون غزالها برگرد 

سپری گشته سالها برگرد 

بی تو ای راه و رهنمای همه ... 

گم شدم در پی دلیل استم 

ای عزیز خدا ذلیل استم 

باز دنبال یک خلیل استم 

سنگ شد چوب شد خدای همه 

قاصدک را که بی خبر دیدند 

زخمها را که کهنه تر دیدند 

ندبه ها را که بی اثر دیدند  

از لب افتاد ربّنای همه 

بگذر ای باغ از خزان خودت 

بطلب سوی آستان خودت 

باز هم از برادران خودت 

بگذر ای یوسف، از جفای همه 

عشق را با تو زمزمه خوب است 

درد را با تو خاتمه خوب است 

گاهی از داغ فاطمه خوب است 

بنویسم به گریه های همه 

مادرت هم برای آمدنت 

خون دل خورد پای آمدنت 

التماس دعای آمدنت 

شد مقدّم ترین دعای همه 

کاش بر در شرر نمی افتاد 

فاطمه پشت در نمی افتاد 

پیش پای پسر نمی افتاد 

وسط کوچه پیش پای همه 

یا فاطر بحق فاطمه عجل لولیک الفرج ...